فرشته نجات
دختر گلم،پاره تنم،دردو بلات به جونم. دیشب بعد از اینکه وبلاگتو اپ کردم،داروهاتو دادم ساعت 3:15دقیقه شب بود. خلاصه تا تورو خوابوندم ساعت4صبح شد. و گوشیمو تنظیم کردم واسه ساعت5:15 صبح تا بیدار بشم و داروهاتو بخوری، خلاصه ساعت 4خوابیدم و یک ساعت بعد که گوشی زنگ خورد بابا از خواب پرید. و چون دوشب بود که نخوابیده بودم در حالت گیجی دوباره خوابم برد. یدفعه دیدم بابا الیاس به سرعت نور از تخت خواب بلند شد و دوید سمت در ورودی و میگفت خونه آتیش گرفت.منم هاج و واج مونده بودم و خشکم زده بود.آخه یه هفته ای هست که یکی از پاساژای شهرمون آتیش گرفته بود و همه چی نابود شده بود و بعد از اون من خواب دیدم که تو اتش سوزی با تو هستم و دارم فرار میکنم. و چو...
نویسنده :
مامان زری
16:06