مارالمارال، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

همسفر جاده زندگی

فرشته نجات

دختر گلم،پاره تنم،دردو بلات به جونم. دیشب بعد از اینکه وبلاگتو اپ کردم،داروهاتو دادم ساعت 3:15دقیقه شب بود. خلاصه تا تورو خوابوندم ساعت4صبح شد. و گوشیمو تنظیم کردم واسه ساعت5:15 صبح تا بیدار بشم و داروهاتو بخوری، خلاصه ساعت 4خوابیدم و  یک ساعت بعد که گوشی زنگ خورد بابا از خواب پرید. و چون دوشب بود که نخوابیده بودم در حالت گیجی دوباره خوابم برد. یدفعه دیدم بابا الیاس به سرعت نور از تخت خواب بلند شد و دوید سمت در ورودی و میگفت خونه آتیش گرفت.منم هاج و واج مونده بودم و خشکم زده بود.آخه یه هفته ای هست که یکی از پاساژای شهرمون آتیش گرفته بود و همه چی نابود شده بود و بعد از اون من خواب دیدم که تو اتش سوزی با تو هستم و دارم فرار میکنم. و چو...
6 مرداد 1393

سرماخوردگی

دختر گلم عزیز دلم دردوبلات بجونم.از دیشب تا حالا تب داری.بردمت دکتر خداروشکر یکم بهتر شدی.ولی همچنان بیحالی. خیلی غصه خوردم کلی واست گریه کردم.بابایی هم خیلی نگرانته.آخه خیلی بهم وابسته شدید.بابا عاشقته.تو هم خیلی دوسش داری .هر وقت میبینیش براش میخندی و حرف میزنی،البته به زبون شیرین خودت.اگه هم صداشو بشنوی سریع دنبالش به اطراف نگاه میکنی. قربونت بشم.چند دقیقه دیگه باید استامینوفنتو بدم .الان خداروشکر خوابی.اما دیشب تا 6صبح بیدار بودی و فقط تو بغلم میخوابیدی.کمبود خواب شدید دارم.از 9صبح دیروز تاحالا بیدارمالانم از غصه مریضی شما نخوابیدم.دست بابا الیاس درد نکنه که تو این شرایط تنهام نزاشت و زحمت درست کردن و اماده کردن ناهار و شام رو  کشید...
6 مرداد 1393
1